روزهای سخت
عزیز دل مامان این چند روز رو همه رو می گم سه شنبه رفتیم دیدن دوستای نی سایتیت که خیلی عالی بدو به نظرم از همه جوجه تر بودی از بس که شیر نمی خوری و منو داری دق می دی ولی خیلی خوش گذشت کلی عکس هم انداختیم چهارشنبه خونه مامان جون واسه از کربلا اومدن عمو وزن عمو همه اومدن که تو خیلی از خودت هنر در کردی و حسابی دلبری و همه کارایی که بلد بودی انجام دادی به قول بابایی می گفت چشمت زدند اونجا چون از فرداش دیگه عنق نداشتی البته که ماله دندونت بود ولی خیلی بد بود فرداشم دعوت شده بودیم خونه خاله مژگان به مناسبت قبولی مریم که پزشکی اورده بود و خلاصه از اونجا دیگه نق نقت شروع شد که دیگه از صبح جمعه حالت بد بود کسل و غر...
نویسنده :
مامان شیما
12:25