آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

نازدونه خوشگل ما

شیرینبازی

از خیلی قبل تر یه چیزایی از کارات رو به ذهنم سپردم تا برات بنویسم بعضیاش ماله چند ماه پیشه مگه نه که الان خیلی پیشرفت کردی الانیا رو هم هر کدوم یادم باشه برات می نویسم . یه بار بابایی بهت چایی داد توش تفاله ب،د بعد به بابا گفتی این چیه ???? بابا گفت سوسک !!!!!!! تو توشو نگاه کردی با تعجب گفتی نه موچو هه یعنی مورچس خخخخ صدای خاکبرداری خونه همسایه بلنده اومدی میگی می ترسه می تسه می گم کی می ترسه می گی آبا صدا می تسه قربونت برم بابا ماشینو نشون داده میگه آقای هادی پور خ،نشو جارو نزده الان اینا اومدن از اون موقع اسم این ماشینا شده جاوووووو یعنی جارو و منتظری بیاد هر صدایی بیاد از بابا می پرسی می ترسی ??? می ترسی بابا میگه نه _وقتی...
27 مرداد 1392

قندون من

عقش مامانی سلام دارم ریز ریز بعضی کارتو یادداشت می کنم تا وارد کپم ولی نمیشه که تو طول روز که عمرا بزاری من دست بزنم به لبتاپ و تبلت وقتی با هزار مکافات در حالی که اشک منو در میاری می خوابی هم خودم دارم غش می کنم ولی بگما تو طول روز هم واسه کارات و شیرین زبونیات غش می کنم دلم می خواد قورتت بدم درستی عزیزکم این روزا اغلب دنبال دفتر نقاشی و مداد شمعی واسه نقاشی هستی راه میری میگی نناشی نناشی بعدم میشینی میگی چشم چشم ابو دما . دهن گردو یا تابتو هل میدی میگی تاب تاب عباتی خدا منو ننداسی _ چند روز پیش برای اولین بار پت و مت دیدی و تا شروع کرد به گذاشتنش دویدی عروسک پت و مت آوردی گفتی پتو متو خخخخ _اسم فامیلتو خیلی جالب می گی از وقتی بحث...
27 مرداد 1392

اسی خالیییی

شیرینک مامان سلام یا به خودت سلا با لهجه خاص خالجکی خوب خیلی کارات باحال شده و ما میمی یم برای این روزات مثلا یاد گرفتی البته نه از کسی از خودت که لج آدما رو‌در بیاری خخخخخ مثلا تا زنک می زنیم مامان بزرگ که خودت میگی مامان جا بهشون فورا میگی عبیییی بعد مامان جا بهت میگه من مامان جانما عبی نیست بعد پشت هم میگی عبی عبی عبی عبی و ول کن نیستی خخخخ یا چند روز پیش مامان گفت حمید اینجاس دنبال هم می گفتی حمید حپید حمید حالا جالبتر اینکه تو به بابا احسان گاهی میگی بابا گاهی اسی تازگیا لیشتر میگی اسی و چون هم من و هم بابا عاشق اینیم که مامان و بابا صدا بشیم بابا بهت گفت : آوا اسم من باباس بابای خالی وای حالا بعدش پشت هم میگفتی خالی خالی خا...
25 تير 1392

آموزش های این روزا

خوب بالخره مامان تبلت دار شد و اینجوری می تونم بهتر آپ کنم !!!! خ،ب میخوام بگم چه آموزشهایی این روزا می بینی آموزش شمارش : اینو وقتی از پله ها بالا و پایین می ریم می شماریم و الان وقتی شمارش می کنیم تو بعدی رو میگی حدودا تا ده بلدی نه کامل ولی معمولا می گی آموزش اسم و فامیل : وقتی می خوام پوشک عوض کنم معمولا فرار می کنی و باید یه جورایی سرگرم بشی برای همین این سوالات با جواب کار می کنیم : اسمت چیه : آوا (بلدی) فامیل که می گی صفاتخش الهی قزبونت برم اسم بابا : اسی می گی اسم مامان : شیشا یا شیدا اسم بابا بزرگ : یا می گی بابا جان یا عبی از اینجا به بعدو با اینکه جوابشو میگم ولی فعلا بلد نیستی مثلا اسم مامان بزرگ چیه می گی مامان جا ...
18 تير 1392

این روزا

سلام به دخملییییییییی خوب بگم دو روز پیش 18 ماهه شدی هوراااااااااااا دخمل نازنازی من  و سه شنبه می برمت برای واکسن  حسابی خانم شدی و حسابی قربونت برم زبونت راه افتاده دلم برات ضعف میرههههههههههه یه عالمه  یاد گرفتی فعلا رو منفی کنی مثلا  نی نیشه: یعنی نمیشه  نی نیچسه : نمی چسبه  نی نیخواد: نمی خواد  و فعلای دیگه هم می تونی ولی تلفظشون برات سخته    یاد گرفتی شعر بخونی الهی قربونت برم با اون شعر خوندنت  معمولا من شعرو می خونم و یه تیکه هاییشو نمیگم و تو می گی مثلا این جوری    توی ده ..... (تو می گی ) شلمشو  یعنی شلمرود  حسنی تک و تنها بود حسنی نگو...
2 تير 1392

دخمل مامان

جدا اصلا نمی رسم بیام بنویسم یعنی حتی یه لحظه هم نمی زاری پای کامی بشینم  برای همین یه دفتر برداشتم که شیرین کاریهای روزانتو بنویسم و هر کدوم هم شد بیام تو وبلاگت وارد کنم .  هزار اله اکبر انقدر شیطون شدی که چند روز پیش مامان بزرگ مس گفت تو بچه زاییدی یا تخم جن خخخخخخخخخ  بعد از دوماه او اندی چهار تا دنددون اسیاب در اوردی و از اون حالت بد عذایی افتضاح در اومدی ولی همچنان خیلی کم می خوردی . روزانه سه تا چهار مدل غذا داری تا از هر کدوم یکم بخوری ولی متاسفانه امروز که بردم بهداشت فقط 200 گرم اضافه کرده بودی و شده بودی تازه 11 کیلو کلی ناراحت شدم ولی چه میشه کرد امیدوارم تنت سالم باشه مادرررررررررررررررررررر   به ما...
8 خرداد 1392

شیرین زبونییییییی

سلام عزیز دل مامی  اول بگم که با اینکه الان بیشتر از یکماهه که دیگه نمی زاریم من بهت غذا بدم و خودت اصرار داری بخوری و خودتم هیچی نمی خوری و می مالی رو زمین و کلی داستان داریم سر غذا خوردن و من کلی حرص می خورم بابت این موضوع ولی باید بگم یاد گرفتی قشنگ قاشق به دست بگیری و بچرخونی و بزاری تو دهنت ولی میگم به شدت اشتهات کم شده و منو خیلی ناراحت می کنه روزی دقیقا سه مدل غذا برات می پزم تا از هر کدومش یه ذره بخوری تنها چیزی که خوب میخوری ماستتتتتتتتت . موز. و پسته هست  که به ماست می گی مات پسته هم می گی پته به موز هم می گی : مو خوب بگذریم  وزنت تو 15 ماه و 20 روزگی بود 10/800 و قدت 79 خدا رو شکر همه چیزت رو نمودار خوب ...
21 فروردين 1392

عیدانه

 امسال دومیم عید دختر قشنگم بود مامانی امسال حسابی سرت شلوغ بود و دوستای جدید پیدا کردی که حسابی باهاشون حال کردی فقط متاسفانه چهارم عید سرماخوردی و این باعث شد حسابی اذیت بشی و بد بخوابی و نق بزنی    امسال عمو سعید با سه تا بچه هاش از امریکا اومدن که هیچ کدوم فارسی بلت نبودن و البته خیلی هم اهل دوست شدن باهات نبودن ولی تو با نوا دوست شده بودی و اونم بهت توجه می کرد  خاله هوری هم با بچه هاش از انگلیس اومده بودن که با اینکه فارسی اونا هم بلد نبودن ولی فوق العاده خونگرم و مهربون بودن و تو تو با می حسابی دوست شده بودیو همین که می رو میدیدی بدو بدو دستشو می گرفتی و با هم دور خونه می چرخیدین و بازی می کردین اونم خیلی ت...
21 فروردين 1392

در آستانه سال نو

اوفففففففففف گرد و خاک حسابی وبلاگتو گرفته مادرررررررررررر جان  راستش تقریبا من نمی تونم پشت کامی بشینم و تو نمی زاری اصلا و انقدر اتفاقات جالبو حرکات قشنگ می کنی که دلم می خواد ثبت بشه که نگو ولی نمیشه جدا من مرتب با موبایل ان لاین می شم که با اون نمیشه مبلاگ اپ کرد حالا با خودم قرار گذاشتم اگه نشد برات تو یه دفتر بنویسم !!!! چند روزه دیگه عیده و تو 15 ماهه می شی عزیز دلم  انقدر شیرین و شیطون شدی که حد نداره انقدر قشنگ حرف می زنی دلم می خواد قورتت بده  یه دلبری هایی می کنی که نگو  چند تا کاری که تو این مدت اخیر کردی و یادمه رو می گم اول بگم که خیلی قشنگ حرفایی که می زنم رو می فهمی عزیز دلم و من عشق می کنم&nbs...
27 اسفند 1391