حال مامی
خلاصه بعد با مامان رفتیم برای خرید برای نی نی نمی دونم یه دفعه چم شد تو همون مغازه اول حس کردم دارم می افتم دوباره سر گیجه هام اومد دل اشوبه و بی حسی و رخوت خلاصه من نشستم و مامان شروع کرد انتخاب و به من نشون دادن منم می گفتم خوبه یا نه خلاصه تو مغازه اول یه بلوز و شلواز نارنجی خریدیم و یه سر همی سبز چشم و ابرو دار خیلی خوشگل و یه بلوز شلواز بافت فینگیلی که شاید نی نی فقط دو هفته بتونه بپوشه تو مغازه دوم هم سه تا تشک تعوض که یکیش ماله خونه مامان زهره است ولی حالم دیگه تا خونه خیلی بد بود و کم کم بهتر شدم عصر احسان اومد خونه مامان که دوباره حالم بد شد این بار با سردرد و بی حالی و دگرگونی بد بعد هم اومدیم خونه تا ساعت 9 همش حالم بد بود تا اینکه همسری سفارش همبر و پیتزا داد خوب دیگه فینگیل منم که انگار جونش به جون گوشت بسته است اونم از نوع قرمززززززززززز تا خوردم نیم ساعت بعدش اونقدر فعال شد که احسان هم اومد دستشو گذاشته بود رو شکمم ازش سوال می پرسید جالب بود به ییه چیزایی جواب می داد مثل اینکه وقتی می گفتیم تو دخری تکون می خورد ولی برای پسمل نه چندین بار هم امتحان کردیم یا ماشین بابایی رو همون 206 خودمون اباز وجود کرد ولی سر اسمش نایریکا رو پسندید اونم چند بار ولی به اسم شیرین بابایی همچ جوابی نداد بابایی هم گفت اصلا قبول نیست تو خودت شکمتو تکون می دی و زد زیر همه چیز بعد این بازی ها و ذوق کردن حالم خوب خوب بود
دیروز هم تا عصر خوب وبودم ولی تا اومدم بریم بیرون دوباره شروع شد با سردرد بد که می کشید تو پیشونی و چشمام و فکم زود هم بر گشتیم شام خوردم ولی خوب نشد نی نی هم این بار به شیرین جواب مثبت داد و باباییش خوشحال شد ولی حالم بد بود وقتی اومدم بخوابم حالم بد تر بود حس تنگی نفس و خفگی داشتم منم اهنگ گذاشتم تو گوشم یعنی حواسم پرت بشه ولی یهو زدم زیر گریه اونقدر که احسان از خواب بلند شد و اومد با نگرانی و دعوام کرد چرا گریه می کنی نمی دونم فکر می کنم مریضیم بیشتر روحی باشه نگرانم نگران هم چیز با اینکه فکر نمی کنم ولی تو وجودم نگرانه و یه حالیه صبح امروز سرم درد می کرد ولی بلند شدم یکم کار کردم و فعلا بد نیستم کاش خوب بمونم
خدایا مراقب منو نی نی باش زود خوب بشم
امروز مادری خبر داد بلیط برای فردا گیرشون اومده برن مشهد خدا پشت و پناهشون