آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نازدونه خوشگل ما

سفرنامه

1391/6/21 13:03
نویسنده : مامان شیما
148 بازدید
اشتراک گذاری
خوب برای گو گول مامان باید حسابی از این سفر بنویسم چون خیلی هول این سفر رو داشتم ولی خدا رو شکر خیلی خوب بود  

صبح جمعه در حالی که همه بار وبندیل رو احسان جون برده بود تو ماشین راه افتادیم اونقدر وسیله برده بودیم که عقب ماشین هم پر بود خلاصه اینکه ما تو ماشین خودمون و مامان بزرگ و بابا بزرگ و زن عمو وعمو هم تو ماشین بابا بزرگ بودند بعد دوساعت هم واستادیم برای صبونه که من دیگه خسته شده بو دم حسابی قرار بود بعد صبونه دیگه از هم اگه جدا شدیم هم طورری نباشه چون من می خواستم بیشتر توقف داشته باشیم در ضمن قراربود من و احسان بریم خونه خاله جون کلید پیشمون بود وباید بعد هم تحویل سرایدار می دادیم ولی بقیه می رفتند محلی که مامان بزرگ از طرف بیمارستان می گرفتند البته ما چون قرار با صنم هم داشتیم و هم راحت نبودیم گفتیم می خوایم بریم خونه خاله جون چون هم تخت داره هم دستشویی فرنگی و بعد قم دوباره ایستادیم و یه جای دیگه که همه با ما ایستادند و گفتند حالا شما با ما بیایید ناهار بخورید بعد برید خلاصه رفتیم البته اونجا هم جای خیلی خوبیه و قشنگ ولی خوب باید چا*در پوشید بعد جالب تر اینکه تا رفتیم دیدیم تو اتاقا تخت زدند و دستشویی ها فرنگی شده و حسابی هتلی شده برای خودش خلاصه بهونه از دستمون رفت و طرفی می دونستیم دلشون می خواد با هم باشیم و گفتند اگه می خوایید براتون اتاق جدا می گیریم ما هم قبول کردیم تا فرداش خلاصه شبش هم رفتیم یه جایی به اسم طلاییه اونجا هم خیلی قشنگ بود صبح هم رفتیم خونه صنم و عصر نزدیک خ بهار بودیم گفتیم بریم برای نی نی تی تیش بخریم ولی از اوناجایی که الهی قربونش برم پا قدمش برای ماما نش خوبه تو راه رسیدیم به یه خیابون که لباس بارداری داشت دیدم بیلرسوت بارداری دارن اونم لییییییییییییی داشتم بال در میاوردم همیشه دلم بیلرسوت می خواست الان هم که لی می خواستم خلاصه خریدم بعد هم رفتیم بهار که فقط یه بلوز و شلوار خریدم برای نینی و فکر کردم چقدر اینجا گرون می دن و همین البته حالمم بد شد فکر کنم فشارم اومده بود پایین بعد هم با صنم رفتیم خونه خاله جون و صبحش راه افتادیم برای ساری و خزر اباد 

خوب طبق معمول ما رفتیم تو اتاق خواب اتراق کردیم و بقیه تو سالن کلا سفر خوبی بود تو برگشتنه هم دوباره رفتیم تهرون البته رفتنه از جاده فیروز کوه رفتیم ولی برگشتنه از هراز امدیم که خیلی قشنگ بود که البته کلی تو ترافیک هم موندیم ولی خوب تا رسیدیم خونه خاله جون عمع افروز اینا اونجا بودند که ناهار امده بود و حسابی حال داد عبد کلی بازیو شیرین زبونی های صدرا عصر رفتیم سه راه جمهوری که لبس نی نی داره اینجا خیلی به دلم نشست چون خیلی متنوع بود خلاصه بچم حساب لباس دار شد یه عالمه بلوز شلوار و سر همی و اینا خریدم قیمتاشم نه اینکه خیلی ارزونتر ولی تنوعش زیادتر بود خلاصه یه هزار پا گنده بلالی و یه اردک ااویز و یه دونه اویز تخت هم خریدیم و برگشتیم فردا صبحش هم که بشه پنج شنبه برگشتیم اصفهان البته من دیگه عقب خوابیدم چون جدا لگن و پاهام درد می کرد و سفر خیلی خوبی بود 

از نی نی گولو بگم که مامان بزرگش یه لگداشو حس کرد و کلی ذوقشو کرد و قربون صدقه اش رفت 

روزی که برگشتیم از تو ماشین که نی نی اصلا تکون نخورد بعد هم رفتیم خونه مامان اینا ناهار خوردیم اونجا هم هیچی  تا اخر شب هم هیچی شاید خیلی نا محسوس خیلی نگران بودم خودمم خسته داشتم می مردم  اخر شب عسل خوردم شاید یه حرکتی بکنه بعد یه ضربه کوچیک زر  و دیگه هیچ حسابی نگران بودم ولی گفتم لابد مثل خودم خسته است و خوابیدم صبح حدود ساعت فینگلی انگار جفت پا می رفت اونقدر زد از خواب بیدار شدم فکر کنم خوب خواباشو رفته بود سر حال بود 

یکشنبه هم رفتم پیش دکتر عراقی ساعت 5.5 نوبتم بود 10 شب رفتمتو مطب به نظرم دکتر خیلی خوبی بود فقط دوتا مشکل هست اول اینکه خیلی خیلی سرش شلوغه البته رسیدگی هم می کنه ها ولی خوب دوم اینکه اگه سزارینی بشم اخر طبق چیزی که شنیدم زیاد زیر میزی می گیره و با توجه به بیمارستان خصوصی  خیلی گرون میشه احسان میگه طوری نیست تو چی کار پولش داری ولی من فکر می کنم خوب با این پول می تونم برای نی نی هوارتا چیز بخرم از طرفی دکتر جعفری هم به نظرم خوبه حالا قراره یه تحقیق دیگه هم در مورد دکتر جعفری بکنم اگه مطمین شدم یکیشون رو انتخاب می کنم  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)