آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نازدونه خوشگل ما

راه رفتن دخترک ناز من

امروز 22 بهمن ماهه و تو چند روزه دیگه راحت راه می ری البته زمین می خوریا ولی خیلی خوب دیگه راه می ری و دیگه حتی نمی زاری بغلت کنیم امروز هوا عالی بود و بردیمت پارک ولی انقدر گریه کردی که چرا یه دقه حتی بغلم می کنید می خواستی حتی عرض خیابونم خودت بری!!!!!!  ولی حسابی دنبال بچها می رفتی و نی نی می کردی نمی دونم چقدر عاشق نی نی هستی عزیز دلم  راستی یادم باشه تولد دیته جمعی بچه های دی نود رو هم که رفته بودیم رو هم برات بنویسم و عکس بزارم عالیییییییییییییی بود  این روزا گوله نمک شدی هر چند خیلی هم وابسته شدی ولی لذت بخش ترین روزای زندگیه دیگه  خیلی کلمه می گی  به بابا بزرگ می گی عبیییییییییییی عمو:عمی عمه: عمه الب...
22 بهمن 1391

کارای دخترک من در یکسالگی

1- وقتی بابا میاد خونه از ذوق پا می شی و دست می زنی و اگه همون موقع نیاد بغلت کنه می زنی زیر گریه حتی مهلت نمی دی لباسشو در بیاره  روزایی که بابا تو خونس وقتی بیدار می شی می بینی بابا تو تخته خیلی با نمک می گی اه بابایی  2- وقتی بابا به پشت بخوابه می رو کمرش و یاد گرفتی از من که کمر بابا رو می مالی خیلی قشنگ و بعد هی صورتت رو هم می بری جلو  وبوس می کنی بابایی رو و می گی داتی  3- عاشق بازی پیتکو پیتیکویی کلا اگه هر کی بخوابه می ری رو ورش و عین اسب یقشو می گیری و بالا و پایین می ری و البته این فیض نصیب مامانی بیشتر میشه و دل و روده هام میاد تو دهنم  خخخخ 3- مداد دستت می گیری مشق می نویسی  4- وقتی کتاب می...
24 دی 1391

حوصلت سر میره !!!

خوب از تولدت تا الان دخترکم نرسیدم بیام پای کامپوتر چه برسه بیام وبلاگ اپ کنم معمولا با موبایل آن می شم که نمیشه با اون وبلاگتو اپ کنم !!!  دختر شیطونی شده و صد البته خواستنی و با نمک خدا می دونه چقدر خودتو لوس می کنی البته بد قلقی زیاد داری هنوز با خوابت مشکل داریمممممممممممم از نوع شدید تا بتونی برای نخوابیدن مقاومت می کنی و شبا هم تا صبح هر چند خیلی بهتر شدی و لی خوب !!! بگذریم انقدر روزای ما رو شاد می کنی و بانمکی که اصن اینا هیچه   روز یکشنبه که می شد حدودا سوم دی ماه رفتیم واکسنتو زدیم و تو دقیقا نیم ساعت گریه می کردی ولی بلاخره یه نی نی دیدی و یادت رفت همه چیزو و اروم شدی بلاخره  همون روز وقتی اومدیم خونه چ...
24 دی 1391

تولد یک سالگی دخملم با تم کفشدوزک

دخترک نازم یکساله شد هوراااااااااااااااا باورم نمیشه یکساله شدی عزیزم گرچه گاهی سخت گذشت ولی شیرین بود عالی بود بهترین تجربه عشق بود و هست  دقیقا یکماه این تولد وقت منو گرفت که با ذوق و شوق تموم انجام دادم البته شاید  روزی یکی دو ساعت بود بعضی روزا بیشتر چون دخملی بیشتر اویزون پاهای مامیش بود و نمی زاشت کاری بکنه برای خرید و کارای دیگه هم می بردمت خونه مامان بزرگ زهره و کاراتو انجام می دادم بدیش هم این بود که اینجا خیلی چیز میز با تم کفشدوزک پیدا نکردم ولی بلاخره هم تولدت یه شب قبل از تولد واقعیت برگزار شد و خیلی عالی بود وفکر می کنم خوش گذشت به همه به خصوص شام که خیلی خوشمزه بود و هیچی باقی نموند !!!!  دخترم بزرگ شدی و ...
24 دی 1391

بیشی بیشی

قربونت بره مادر که هر روز شیرین زبون تر می شی و با نمک  کلا گلوله نکی به خدا   اون از جیز گفتنت اون هیس گفتنت و اینم از بیشی بیشی گفتن    خوب مدتیه یاد گرفتی می گی جیز حالا دیگه هر وقت چشمتم به شومینه می افته دستتو تکون می دی (دقیقا انگشت اشاره راستتو) و می گی جیز اگه من برم تو آشپزخونه هی می گی جیز  خخخ دیروز گذاشتمت تو صندلی غذات تا مامان ناهار درست کنه  ولی از اول که رفتم پای گاز انقدر گفتی جیز بعد هم زدی زیر گریه که چرا دست می زنم  خولاصه مامان یه ناهار هم نمی تونه درست کنه از دست شما  هیس رو هم خیلی وقته می گی  بیشتر هم به بابا احسان بنده خدا تا میاد حرف بزنه با مامان تو هی بهش م...
22 آبان 1391

خدا رو شکر خطر گذشت

امروز دقیقا 10 ماه و 18 روزته دخمل خوشگل من و هر ورز شیطنات بامزه و بانمک تر میشه البته خطرناککککککککککککککککککک  پریروز اتفاقی افتاد که خدا واقعا رحم کرد بهمون  . راستش چند روز تعطیلی این هفته صرف عوض کردن دکوراسیون کل خونه شذ چون اون طرف سلن دیگه واقعا سرد بود ما کوچ کردیم این ور و اتاق خوابم تغییراتی دادیم راستش تختت دم در بود چسبیده به تخت خودمون و سردت میشد و اینکه از تختت اویزون می شدی و فکر می کردیم شاید بیفتی خلاصه تخت رو گذاشتیم اخر اتاق که محصور باشه با دیوار و تخت خودمون ولی  تو اونقدر بلا شدی که امنیت و اینا تو خونه معنی نداره و نمیشه یک ثانیه تنهات گذاشت  جریان از این قرار بود که پریشب بی موقع خوابیدی حدود ...
18 آبان 1391

سرماخوردگیییییییییییییییییییییییی

امروز از خواب بیدار شدی اب دماغت عین شیلنگ باز بود و پشت سر هم عطسه این یعنی دوباره سرماخوردیییییییییییییییییییی خدا رحم کنه اخه دفعه قبل که سرماخوردی به طور خوابت به هم ریخت و الان یکماهه خوابت در به داغونه گاهی صبا ساعت 6 یا 7 بلند می شی یا شبا به مکافات می خوابی  و خواب روزتم که دیگه ز کل داغون قبلنا سه بار تو روز می خوابیدی درسته کم می خوابیدی و مدتها رو پام بودی تا بخوابی ولی لااقل می خوابیدی ولی الان یه بار اونم به سختی البته گاهی هم دوبار و الان دو شبه که ساعت 10 می خوابی و و پریشب ساعت 2 بیدار شدی با گریه و تا حدود 4 بیدار بودی و دیشب دیگه خیلی بد بود چون دقیقا 12 شب بلند شدی و از تختت اویزون و ما هر چی خودمونو به خواب زدیم فاید...
6 آبان 1391

ایستادن

خوب الان ساعت  یازده و نیمه و دخملییییییییی خواب البته اگه مثل دیشب بیدار نشه و یادش نیفته می خواد بازی کنه    اموروز پنج شنبه بود و احسان تو خونه خلاصه از صبح حسابی دخملی سر کیف بود که بابا تو خونست اصلا کلا خیلی دوست داره صبح که بلند میشه چشمش به جمال یکی دیگه غیر مامانی بیفته   چند روز پیشم که عمه صنم مهمونمون بود حسابی خوشحال بود و کلی ذوق می کرد خولاصه بگم که امروز بابا احسان داشت با طناب گره سنگ نوردی تمرین می کرد و تو اتاق خانم نشسته بودیم و آوا گلی هم از در و دیوار بالا می رفت و همچنین از سر و کول بابایی  که یه دفعه ساعت حدود 3 بود که اوا از باباش بلند شد ایستادو بعد دستشو ول کرد  من ایستاده ...
4 آبان 1391

دختر گاز گازی و خنجولی

مدتی حسابی شلوغ و پولوغ بودیم راستش آقا مظفر همسر عمه آذر فوت کردند و بسیار ناراحت بودیم و در این میون فقط آوا خوشحال بود که هر روز همه دور همند و بازی و دد به راهه  خوب باید بگم که دخملی داره کم کم همه رو مستفیض می کنه  ناخون های کوتاه ولی تیز  و چهار تا دندون عین سوزن وسیله خوبیه برای حسابی حساب همه رو برسه دخملیییییییییییییییییی   
2 آبان 1391