آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نازدونه خوشگل ما

ایستادن

1391/8/4 23:33
نویسنده : مامان شیما
189 بازدید
اشتراک گذاری

خوب الان ساعت  یازده و نیمه و دخملییییییییی خواب البته اگه مثل دیشب بیدار نشه و یادش نیفته می خواد بازی کنه 

 

اموروز پنج شنبه بود و احسان تو خونه خلاصه از صبح حسابی دخملی سر کیف بود که بابا تو خونست اصلا کلا خیلی دوست داره صبح که بلند میشه چشمش به جمال یکی دیگه غیر مامانی بیفته خیال باطل

 چند روز پیشم که عمه صنم مهمونمون بود حسابی خوشحال بود و کلی ذوق می کرد خولاصه بگم که امروز بابا احسان داشت با طناب گره سنگ نوردی تمرین می کرد و تو اتاق خانم نشسته بودیم و آوا گلی هم از در و دیوار بالا می رفت و همچنین از سر و کول بابایی  که یه دفعه ساعت حدود 3 بود که اوا از باباش بلند شد ایستادو بعد دستشو ول کرد  من ایستاده بودم و احسان گفت ببین ببین من برگشتم دیدم دستاش به هیچ جا نیست ولی از صدای بابایی ترسید و زودی نشست  بعد چند بار دیگه این کارو تکرار کرد ولی فقط با باباش انگار فقط به باباش اعتماد داشت که میگیرتش اخه رو دستای باباش هم وامیسته تو هوا   واین شد اولین ایستادن دخمرک ما حالا یعنی کی راه می افته  ماچ  وای که چقدر زود داری بزرگ می شی مامانی یکم بزار ما خودمونو بهت برسونیم 

 

در مورد شیرینکاریهای جدیدت بگم که کلاغ پر بلدی چه جور تا می گیم کلاغ پر انگشتت می ره رو زمین و می گی پررررررررررررر و یه چیزی شبیه گنجشک هم می گی تا می گیم گنجشک پر ولی نامفهوم  

 

اتل متل که نگو می شی نی می زنی رو پات یعنی اتل متل 

بهت می گمجیز و تو نمی دونی جیز یعنی چی ولی از لحن گفتنمون یکم عقب نشینی می کنی  دیروز که می خواستی دست به سیم بزنی گفتم جیز البته تو هم می گی جیز بعد گفتی جیز و دستتو به علامت نه تکون دادی (انگشت اشاره)  بعد هم با یه خنده بانمک دوباره کار خودتو کردی الهیییییییییییییی من قربونت برم که خودتو لوس می کنی 

 

در ضمن هیس هم می گی از بس تو این مدت تو مسجد و اینا وقتی با قاری اواز می خوندی بهت می گفتیم هیس حالا دستتو می زاری رو بینیت می گی هیس  با نمک مامان 

 

دیشب خونه مامان جون هم دستت سوخت که اعصابم حسابی بهم ریخت راستش تا شامو کیدن دستتو قبل اینکه مامان بتونه عکس العمل نشون بده کردی تو غذا و 4 تا انگشتت سوخت برات روغن زدیم و تاول نشد ولی قرمز شد و خیلی گریه کردی ولی بعد اروم شدی و انگار دیگه نمی سوخت چون دیگه گریه نکردی و عکس العمل نشون ندادی و رفتی سراغ فوضولی 

 

خوب برم بخوابم پست قبلی هم ناقصه ولی بعدا کاملش می کنم بوسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

امیرمحمد واسرا کوچولو
4 آبان 91 23:57
سلام عیده قربان روبهتون تبریک میگم ..........بعداز یه مدت طولانی با عکس های جدید اسرا شکلات دایی اپیم منتظرتون هستیم