آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نازدونه خوشگل ما

در آستانه سال نو

1391/12/27 14:06
نویسنده : مامان شیما
458 بازدید
اشتراک گذاری

اوفففففففففف گرد و خاک حسابی وبلاگتو گرفته مادرررررررررررر جان 

راستش تقریبا من نمی تونم پشت کامی بشینم و تو نمی زاری اصلا و انقدر اتفاقات جالبو حرکات قشنگ می کنی که دلم می خواد ثبت بشه که نگو ولی نمیشه جدا من مرتب با موبایل ان لاین می شم که با اون نمیشه مبلاگ اپ کرد حالا با خودم قرار گذاشتم اگه نشد برات تو یه دفتر بنویسم !!!!

چند روزه دیگه عیده و تو 15 ماهه می شی عزیز دلم 

انقدر شیرین و شیطون شدی که حد نداره انقدر قشنگ حرف می زنی دلم می خواد قورتت بده 

یه دلبری هایی می کنی که نگو 

چند تا کاری که تو این مدت اخیر کردی و یادمه رو می گم

اول بگم که خیلی قشنگ حرفایی که می زنم رو می فهمی عزیز دلم و من عشق می کنم 

مثلا بهت می گم اوا برو اینو بزار تو اتاقت و با این کار می خوام یکم دور بشی یعنی نیای تو اشپزخونه بعد تو با دو می ری دم اتاقت اون چیزو دم در اتاقت پرت می کنی میای هههههه ناقلا

 

چند شب پیش خونه مامان جون ماکارونی می خو.ردیم که واسه تو چند تا رشته گذاشته بود واسه خودمم کشیده بودم بعد یه نگاهی به بشقاب خودت انداختی یکی به ماله من بعد یهو یه مشت ماکارونی از بشقاب مامان برداشتیریختی تو بشقابت خخخخخخخخ البته هیچی هم نخوردی کلا مدتیه تو اعتصاب غذایی هستی و پدر مامانو در اوردی 

 

از ته اتاق داد می زنی مامان میگم بله بعد دوباره می گی مامان می گم بعله و این ادامه داره تو برسی به من بعد می گم چی کارم داری خودتو لوس می کنی می گی مامانییییییی

قربون مامان گفتنت برم 

 مامان هر کاری بکنه تو هم اید انجام بدی اگه نپتون بزنم تو هم باید همون موقع بزنی امروز واسه مدتها جارو برقی اورده بودم  وایییی اگه بدونی دقیقا نیم ساعت طول کشید چون تو هم می خواستی دستهشو بگیری و جارو بزنی و من برای اینکه نیفتی مجبور بودم هر یه تیکه رو با سرعت مورچه بزنم 

 

تازگیا با بابا لجبازی می کنی یعنی نمی زاری بابا رو بلش بخوابه یه کوسنای مبلو گذاشتیم رو زمین تا تو تکیه بدی تا بابا بیاد با دو می یاد هلش می دی خخخخ البته کم کم این کارت داره به منم سرایت می کنه و نمی زاری من دست به چیزیت بزنم  ههه

 

راستی هفته پیش رفته بودیم سفر قشم تو خیلی خانمی کردی البته شیطنت و گریه و اینا کردیا دورغ نگم ولی بازم نسبت به اون چیزی که توقع داشتم حالا خیلی بهت سخت بگذره و یه سری گریه کنی نبود خوشت اومده بود و تو بازارا می نشستی تو کالسکت و گاهی میومدی پایین راه می رفتی که این قسمت سخت ماجرا بوددددددددددددد چون هنوز تعادل نداری و می خواستی خودت راه بری یهو هم می نشستی تئ خاک و خلا ولی خوب بود 

 راستش به کفشات خیلی علاقه داری کلا تو خونه هم دیگه کفش می پوشی برات 6 جفت کفش خریدیم نانازی که دو تاشو خودت انتخاب کردی انقدر جالب یکیشو که وقتی می خواستیم بدیم فروشنده قیمت بزنه گریه می کردی خخخخخخ که بده کلا با هر چیزی که احساس صمیمیت می کنی یه ی به اخرش اضافه می کنی مثلا به کفشات گی دبشی و به بطری اب جدیدت که خیلی دوست داری می گی ابی  خخخ  یه کفش هم برات خریدیم سوتی که صورتی کم رنگه بعد که اومدیم پر رنگشو امتحان کنیم اصن حاضر نشدی بپوشی و اشاره به همون قبلی می کردی دبشس دبشی  خخخخ

 

این وسط من هی میون بر هم برم بگم که اونجا کلی برات لباس خوجل خریدیم در مجموع حدود 32 دست لباس جدید داری  مبارکت باشه عزیزم 

 

برگشتنه تو راه اهن تو نماز خونه یه بچه رو دیده بودی هی بهش گفتی نی نی بعد نی ینی یه عروسک داشت رفتی جلو عروسکتو دادی بهش بعد هم سرتو خم کردی انقدر بامزه یعنی دوست بشیم با هم  و عروسکشو گرفتی تا عروسکشو گرفتی  عروسک خودتو از دستش قاپ زدی و فرارررررررررررررر خخخخخخخ قربونت برم عزیزم که انقدر عین ادم بزرگایی 

 

رقص می کنی چه جور یاد گرفتی رقص پا می کنی و کمرتو به جلو عقب خم می کنی دستتن کلی تکون می دی  و عشوه داری نگو مادررررررررررر

تا یکی بهت میگه چه دختر خوشگلی خجالت می کشی سرتو می اندازی پایین ووووووویییی بعد النگوهاتو نشونش می دی خ پز می دی مادر و می گی النگی 

 

خوب بزارم اگه شد بعدا دوباره واست بنویسم 

سال نوت مبارک امیدوارم سال خوبی واسه هممون باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)