آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نازدونه خوشگل ما

جریان شیر خوردن دخملی

1391/7/19 14:02
نویسنده : مامان شیما
280 بازدید
اشتراک گذاری

خوب همیشه دلم می خواست در مورد شیر خوردنت برات بنویسم که کلی جریانات داره به خصوص شیر خشکت اخیرا !!!

اول بگم دختر دختر عمم که واسطه آشنایی مامان و بابا بود دخملش دیروز صبح به دنیا اومد و اسمش ادریناست یه دختر عین ماه من وقتی دیدم تا کلی وقت تو تو نظرم بودی اونم عین خودت صورت گرد گرد داره  و کلی دلم براش ضعف رفت خدا رو شکر مادر و دخمل هر دو خوبن 

در مورد شیر خوردنت 

خوب وقتی به دنیا اومدی عین تموم بچه ها خوب مک زدن و سینه گرفتن رو بلد نبودی و توی بیمارستان بعد از زایمان وقتی اوردنت تا بهت شیر بدم ملچ و مولوچ مک می زدی و من فکر می کردم لای ول چه شیری می خوری تو و چون از قبل اموزش شیر دهی داشتم و از قبل زایمان از سینم شیر می اومد فکر کردم کافیه و تو هم می خوری خلاصه تا گریه می کردی با چند تا مک می خوابیدی و اروم می شدی اون شب تا صبح بیدارو هشیار بودی و مان می گفت هی می بردمت تو اتاقا می گردوندمت و چشمات همه جا می چرخید مسلما چشمات چیزی رو نمی دیده که قابل تشخیص باشه ولی از دنیای جدید خوششت اومده بوده خلاصه اینکه نیمه های شب مامان گفت رنگت روبه سیاهی رفت و فورا برده بودت بخش نوزادان بدون اینکه به من البته بگه ها بعد اونجا گذاشته بودند زیر اکسیژن و خوب شدی و سرحال و دوباره پست دادند صبح دکتر کودکان که اومد معاینه تا کر گفت همه چیزش خوبه و مرخصه چند دقیقه نگذشته بود که تو دستای من کف بالا اوردی  و رنگت دوباره تیره شد ترسیده بودم جیغ زدم مامان برت داشت دنبال دکتر دوید بعد گفت فورا ببرید بخش نوزادن اونجا تازه فهمیدن قند خونت افتاده و معدتو شستشو دادن البته من نمی دونم چه جوری و چی اینی که مامان جون گفتند و بعد گفتند تو معده این بچه از دیروز یه قطره شیر هم نرفته از دیروز خدایا انگار دنیا رو سرم خراب شد پس چی مک می زدی بعد تازه پرستاره می گفت گریه نمی کنه پس اغوزت سنگینه و سیرش کرده منم درد داشتم و بی تجربه  خلاصه بهت با سرنگ شیر خشک داده بودند و بعد اومدند شیر منو بدوشند که دریغ از یک قطره  نمی دونم چرا ولی شیر نداشتم تو هم همون شیر خشک رو بالا اورده بودی و یه شیر دیگه بهت داده بودند  که موثر بود خلاصه مرخص شدیم ولی تو ونه مشکلات شروع شد تو تو طول روز می خوابیدی خوابی که چشماتو که هیچ دهنتم اصلا باز نمی کردی که سینه بگیری به زور دو تا مک می زدی و بعد مامان جون برات 30 سی سی شیر خشک درست می کردند و با قاشق به زور می دادند گوشه دهنت که این کار یک ساعت طول می کشید که نصفش از کنار دهنت می ریخت بیرون بقیه اشم نمی خوردی بعد شب از حدودای 10 و اینا بیدارو هوشیار می شدی چه جور و گریه می کردی برای شیر ( البته جریان خوابیدنت هم یه داستان مفصل داره که برات خوام گفت مادرررررررررررررررررررررر )

و تا صبح هی می می می خواستی ولی شیرم کم بود و تو روز چهارم زردی گرفتی و بستری شدی  خلاصه اونجا من چشمم اشک و خون بود با درد شدید دست  تنها و ...(خاطرشو تو دفتر خاطرات نوشتم ئلی بعد اونم می نویسم )   اونجا اصلا زیر بار تو دستگاه رفتن نمی رفتی و همش می خواستی به می می باشی البته در واقع منو می خواستی خوردنت اون موقع ها جالب بود چون بعد که شیر من کفایت نمی کرد با سرنگ بهت شیر خشک می دادند و باید اونقدر می خوردی تا استفراغ کنی بد بخوابی خخخخخخخخخخخخخخخ 

بعد از مرخص شدن وقتی یکم حالم بهتر شد شیرمم بهتر ولی این شد مرحله تازه چون تو شبا تا صبح باید سر سینه می بودی و اصلا نمی خوابیدی وقتی می گم اصلا اصلنا تو طول روز هم چرت های نیم ساعته و حال من بد بود خیلی بد چون تا حدود 50 روزگی من نمی تونستم بخوابم اصلا و سرگیجه داشتم چند بار رفتم بیمارستان حالم بد بود از طرفی تو شبا گریه ها وحشتناک می کردی و اعصاب من داغون می شد و همچنین بابا احسان و به شدت تو روابط ما تاثیر منفی گذاشته بود من عصبی بودم بدون کمک البته مامان بزرم یه مدت پیشمون بود یه چند روزی هم ما رفتیم اونجا ولی در واقع این دردی رو دوا نمی کرد چون تو اونقدر گریه می کردی که نمی زاشتی هیچکی بخوابه و شبا اونقدر شیر می خوردی تا استفراغ کنی  هههبعد یه چرتی می زدی و همه دلخوشی ام این بود که نمودار رشدت داره صعودی میره بالا و عالی بود خلاصه با یه عالمه دکتر عوض کردن رفتیم پیش دکتر ف*یض دفعه اول گفت دل درد داری اونم خیلی زیاد و نفخ می کنی واصلا برای چی هر چی گریه می کنه بهش شیر می دی این دل دردشو بدتر می کنه هر دو ساعت یه بار بینش هر چی گریه کرد پستونککککککککککککککک خوب به زحمت چندین شبانه رو تلاش پستونکو گرفتی ولی بازم شبا نمی خوابیدی دل دردت هم بهتر بود حدودای 50 روزگیت بود وقتی رفتم تو مطب دکتر دیگه داشتم می زدم زیر گریه گفتم من 50 شبه نخوابیدم گفت پیداست صورتم اونقدر داغون بود که نیاز به توضیح نبود ویه دارو داد گفت اینو بخوره دارو ساختنی و بهم قول داد که چیز بدی نیست چون ترسیده بودم اولین شب به جای 20 قطره 10 قطره دادم ترسیده بودم چزیت بشه اولش خوابیدی و من وحشت کرده بودم هی بلند می شدم چکت می کردم ولی بعد بیدار شدی عین قبا از فردا شب 15 دادم و کم کم دارو اثر کرد و شبا ساعت 10 می خوابیدی  و هر دو ساعت بلند می شدی پوشکو عوض می کردم شیر می دادم و می خوابیدی البته شبایی بود که نخابی هم ولی خیلی بهتر شده بودی شیرم بهتر شد و نظم گرفت و دل دردت کمی بهتر هنوز گریه های شبا داشتی ولی شیر خوب می خوردی تا 4 ماهگیت (البته اینم بگم 4 ماهگی داروتو قطع کردم ) ولی شیر خوردنت کم شد خیلی کم اصلا سر باز می زدی از شیر خوردن و گریه می کردی شیرم کم شد و همه تلاشم برای بیشتر شدنش فایده نداشت فضولی هم بهت اجازه نمی داد بخوری چند تا مک می زدی و بقیه به فضولی می گذشت تا اینکه رشدت خیلی کم شد دکتر گفت باید شیر خشک بهش بدی در واقع از اردیبهشت بهت شیر خشک می دادم ولی کم اصلا نمی خوردی تا اینکه یه بطری عین سر سینه مادر پیدا کردیم که اونو دوست داشتی و اونو می خوردی شیر منم خیلی با ادا و اصول ی سینمو از قبل شیر خشک دیگه اصلا نمی گرفتی و بعد دیگه کلا تو بیداری اصلا سیمو نمی گرفتی برای همین من بهت کمتر شیر خشک می دادم تا می خوابیدی تو خواب شیر بدم خلاصه این روند تا 7 ماهگیت ادامه داشت و من شبا با استرس داین بلند می شدم که هی بهت شیر بدم نکنه شیر منو کم بخوری  من تموم تلاشمو کردم تا تو سینه منو بخوری مامان دلم نمی خواست شیر خشکی بشی تا اینکه به غذا که افتادی دیگه تقریبا شیر منو تو خوابم نمی خوردی  با اینکه من خیلی تلاش کردم البته یه چیزم بگم شیر من اصلا مثل بقیه فوراه بشه و رگ کنه و از اون سینم بریزه و اینا اصلا نبود و از اول متوسط رو به کم شیر داشتم با اینکه خیلی می خوردم تا شیر داشته باشم خلاصه توفقیق نبود مادر و من خدا رو شکر می کنم که بازم تا هفت ماهگی که سن رشدت بود شیر منو خوردی  

 

خوب برم سراغ جریان شیر خشک که اونم قصه ایه راست اوایل نام می خوردی ولی تو روز مثلا 300 سی سی و من گفتم با ترکیب شیر خودم لابد کافیه ولی بعد بدون شیر من نهایت 500 سیسی اونم با زور بعد شیرتو عوض کرد شد اپتامیل تا یکی دو هفته اول خوب می خوردی شاید 600 تا ولی بعد دیگه مصیبت شروع شد دوباره فقط در استانه خوابو شبا تو خواب  که اخیرا شبا تو خواب هم سرتو بر می گردوندی و نمی خوردی بعد که مریض شدی این میزان با گریه و زور که می دادم و تو لجبازی و حرص که می خوردی شد 300 تا من داشتم سکته می کردم برای اینکه شیر غذای اصلیته و تو هم هی وزن کم کردی تا دکتر گفت بهت اس ام ای پروگرس بدم  شیر خوبه و مقوی والبته از تمام شیرها گرون تر ما حدود 11 هزار می خریدیم و روش نوشته ترکیب ویژه و در صورت 550 سیسی خوردن تمام احتیاجات براورده می شود خلاصه اینو گرفتی ولی بازم عزیزم با قر می خوری فقط وقتی گیج خواب باشی و تو روز یه چیزی حدود 600 تا کاهی منت بزاری 700 تا و بدتر از همه اینکه دیگه تقریبا تو روز یه بار بیشتر نمی خوابی و من دو نوبت دیگه رو با مکافات بازی و الکی بخوابونم و اینا می دم و عمده شیرو در واقع از شب تا صبح هر سه ساعت یه بار بلند می شم و بهت می دم  

خوب باید بگم این شیر الان قحطیش اومد اونم به خاطر اینکه قراره گرون بشه و داروخونه گفت قراره بشه 18 هزار یا بالا تر این خیلی گرونه یعنی یه چیزی حدود پول یه کیلو گوشت گوسفند و هر دو روز و نیم یک دونه می خوری تازه اگه یه عالمه شیری که نمی خوری و دور ریز میشه رو در نظر نگیریم  خلاصه مامای افتاد تو کار ا*حت*کار  شیر از این داروخونه به اون داروخونه شیر بخرم که خیلی هاشون می گفتند نداریم و خیلی ها می گفتند داریم ولی مثلا یکی یا دوتا می دم بعد من می رفتم مامان بزرگ جدا نیما جدا خلاصه در طی چند روز تونستیم یه چیزی حدود 20 الی 25 تا جمع کنیم که این تا تولد یک سالگیش اگه خدا بخواد کفایت می کنه تا بعد ببینیم چه میشه کرد من که آرزوم سلامتی و رشد سالمته حتی اگه میلیونی پول بدیم واسه شیر و غذات 

اینم بگم مامان نه من نه بابا این کارو اصلا دوست نداریم که یه چیزی رو جمع کنیم و بزاریم گوشه خونه ولی خوب به دو دلیل این کارو کردیم اول اینکه ممکن بود قحطی بشه کلا و دیگه نباشه تا مدتی  دوم اینکه 8 تا 10 تومن رو قیمت هر شیر برای ما سنگین بود دادنش این در حالیه که بقیه شیرها الان قیمتشون حدود 6 الی 7 تومن 

 

در مورد غذا خوردنت هم و پوشکت جدا برات می نویسم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)